- گاه می اندیشم،می توانی تو به لبخندی این فاصله را بر داری
تو توانایی بخشش داری،دست های تو توانایی آن را دارد.
که مرا زندگانی بخشد،چشم های تو به من می بخشد،شورو عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا،سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا،با وجود تو شکوهی دیگر،رونقی دیگر است
میتوانی تو به من، زندگانی بخشی،یا بگیری از من،آنچه را می بخشی...
گاه می اندیشم ، خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید
آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی میشنوی،روی تو را کاشکی میدیدم
شانه بالا زدنت را بی قید، وتکان دادن دستت که مهم نیست زیاد
و تکان دادن سرکه عجیب،عاقبت مرد؟افسوس!
کاشکی میدیدم!من به خود میگویم:
«چه کسی باور کرد،جنگل جان مرا، آتش عشق تو خاکستر کرد؟!...»